در این صفحه سه مقاله پیش روی شماست:

                        1-خاستگاه پیدایش پرندگان در هنر عوام باعنوان اسطوره و جایگاه سیمرغ در آن میان

                        2-استاد يحيي و تناسبات طلايي

                        3-بزرگداشت استاد نریمان و رونمایی از تمبری برای تولد ایشان

با یاد خاطرات کودکی ام از استادنورالدین زرین کلک

تحقیق :: شایاندخت عابدینی منش - 1379

خاستگاه پیدایش پرندگان در هنر عوام باعنوان اسطوره و جایگاه سیمرغ در آن میان

در فولکلور اقوام متعدد، کرامات بزرگ به پرندگان نسبت داده‌اند. در چین قدیم معتقد بودند که(Sien Ho ) سی‌ین‌هو یا دُرنا صدها سال عمر می‌کنند و قدرت‌های شگفت دارد، در اساطیر زرتشتی، مثلاً در بهرام یشت از پرندگان توانا و سعادت‌بخش( Saena )سائنا (سیمرغ)، یا(Merg sin) مدرگ‌سین و وارنگا و سایر شاعران صوفی. سیمرغ مظهر قدرت است، هما در افسانه‌های ایرانی، دُرنا در افسانه‌های مصریان و تاتارهای کراسنو یاسِک و مردم آسام و مکزیک و ژاپن و چین، ققنوس در اساطیر مصر و یونان و روم صاحب کرامت است. ما بر آنچه یادآور شدیم سیمرغ در مقام مرغی اساطیری دارای صفت‌های فراطبیعی است که عبارتند از:

1- بزرگ‌پیکر و بسیار نیرومند است.

2- بر درخت ویسپوبیش یا کوه البرز آشیان دارد.

3- حکیم و داناست، عاقل بالفعل و آگاه از راز سپهر است.

4- هر دردی را شفا می‌داند و هر مشکلی را چاره‌می‌شناسد.

5- پزشک است از عهده‌ی کارهای پزشکی برمی‌آید و زخم‌ها را به آسانی با پر منقار خود التیام می‌بخشد.

در برزونامه سیمرغ چنین توصیف شده است:

"به بالا بدی چار فرسنگ مرغ       بدی نیم فرسنگ هر چنگ مرغ

به پهنا بدی باز فرسنگ بیش       یکی مرغ دانا و با رأی و کیش"

دوم- سمیرغ و تولد رستم

"زال" (دستان) در قلمرو پدر که همانا زابلستان بود، با "دختر شاه کابل" ملاقات و ازدواج می‌کند. هنگام تولد فرزند زال و "رودابه" (شاهزاده‌ی کابلی)، زال از چگونگی رهانیدن رودابه از دردهای زایمان ناچار می‌ماند و پر سیمرغ را همان لحظه در آتشدان می‌افکند. سیمرغ فوراً سر می‌رسد و او نوید تولد فرزندی را می‌دهد و چون سیمرغ حکیم و داناست می‌داند که چنین پهلوان زاده‌ای باید با شیوه‌ای غیر از دیگران به دنیا آید و باید از پهلوی شکافته‌ی مادر خارج شود و به آنها اطمینان می‌دهد ک ه با تجویز خود و با استفاده از پر سحرانگیزش باید به مداوای قسمت شکافته شده پرداخ و مادر هزگر رنج و دردی را حس نخواهد کرد و چنین نیز می‌شود و پهلوانی که زال و رودابه او را "رستم" نام می‌نهند، متولد می‌گردد.

سوم- سیمرغ در نبرد رستم و اسفندیار

در نبردی که میان رستم و اسفندیار برپا می‌شود، سیمرغ از سوی زال به یاری طلبیده می‌شود. رستم از شدت جراحت بسیار، تاب مقاومت از کف می‌دهد و از پدر استمداد می‌طلبد. زال با دیدن رخش و رستم و جراحت‌هایشان پر را داخل آتش می‌افکند. فردوسی توصیف می‌کند که سیمرغ به گفتار زال، درباره‌ی زخم‌های رستم و رخش گوش می‌سپارد و سپس سیمرغ، تبارِ یزدانی اسفندیار و منزلت پهلوانی او را ستایش می‌کند و از برپایی چنین جنگی دچار حیرت می‌شود:

"که او هست شهزاده‌ی رزم زن      فر ایزدی دارد آن پاک تن!"

به هر حال پرهای خود را بر تن رستم می‌مالد و نزد رخش رفته او را مداوا می‌کند و تیرهای او را نیز از پیکرش بیرون می‌کند:

"بر آن هم نشان رخش را پیش خواست      فرو کرد منقار پر دستِ راست

برون کرد پیکان، شش از گردنش              نَبُد خسته یا بسته جائی تنش"

سیمرغ بر وی روشن می‌کند که اسفندیار حامی زرتشت و فرزند گشتاسب است و توسط حضرت زرتشت روئین‌تن گردیده است. ولی برخلاف میل خود، سیمرغ راه چیرگی بر اسفندیار را به وی می‌شناساند و وفاداری بر عهد زال را به وی می‌نمایاند که تیر مخصوص با سه پر و دو شاخه تهیه کند که جنسش از درخت "گز" باشد و آن را بر چشم اسفندیار نشانه رود. بار دیگر او را نصیحت می‌کند که بر خشم خود چشم بربندد و چنین نکند ولی رستم با همین تیر بر اسفندیار فائق می‌آید و دچار پشیمانی می‌شود و سرپرستی بهمن فرزند اسفندیار را بر عهده می‌گیرد.

چهارم- سیمرغ (با نشانی اهریمنی و از نوع آن) در هفت‌خوان اسفندیار

ناگفته نماند که در شاهنامه‌ی فردوسی به سیمرغی دیگر که نقشی اهریمن‌گونه دارد و باز حامی زال است اشاره شده است و اسفندیار در هفت‌خوانِ اسفندیار، چگونه با او می‌جنگد و از بین می‌رود. سپس فردوسی اشاره می‌کند که پس از این واقعه، زمین سراسر پوشیده از پر می‌شود. فرشته‌ی وحی میان خدا و پیامبران نیست. حمایت جبرئیل به فرمان خدا از پیامبران الهی و دخالت او به عنوان موجودی ماوراء طبیعی در وقایعی که در عالم خاکی جریان دارد به خصوص در ارتباط با پیامبران، در همه‌ی تفسیرهای قرآن این جا و آنجا، نمونه‌های متعدد دارد و یادآور رابطه سیمرغ با زال است. همچنان که سام نریمان، از دیدن فرزندی که سال‌ها انتظارش را می‌کشید، و زال بودن او دچار غضب سام گشت و او را بر روی صخره‌ها رها کرد و به اذن خداوند، سیمرغ که به دنبال طعمه‌ای برای جوجه‌‌های خویش است، او را می‌یابد و به آشیانه می‌برد و او را می‌پروراند. نمونه‌ی چنین داستانی که در شاهنامه در وصف سیمرغ آورده شده است، قرین با روایتی است که در باب آن چه که فرعون در خواب می‌بیند و دستور به قتل تمامی نوزادان ذکور قوم بنی‌اسرائیل می‌دهد و مادران نیز نوزادان خود را در صحرا رها می‌کنند یا در غارها پنهان می‌کنند. "سامری" که بعدها قوم موسی را با ساختن گوساله‌ی زریّنی می‌فریبد، یکی از کودکانِ در غار گذاشته بود که بنا به روایت طبری، از پر جبرئیل شیر می‌خورَد و زنده می‌ماند. هر کس که از پر جبرئیل شیر بخورد می‌تواند او را ببیند و سامری می‌توانست جبرئیل را زیارت کند. به همین ترتیب زال می‌توانسته سیمرغ را ببیند و از او مدد جوید. در قصص‌الانبیاء این واقعه‌ی شکافتن سینه‌ی حضرت محمد (ص) به دوره‌ی کودکی حضرت نیز نسبت داده شده است. زمانی که وی با پسران حلیمه که دایه‌ی او است به دشت می‌رود حلیمه به دنبال او می‌آید. پسران حلیمه می‌گویند جماعتی آمدند و وی را از میان بچه‌ها می‌برند. حلیمه سرانجام محمد را پیدا می‌کند و وقتی از او می‌پرسد که کجا بوده است و دقیقاً همان واقعه‌ای را برای حلیمه نیز تعریف می‌کند که دوباره در معراج برای ایشان تکرار می‌شود. درشاهنامه نیز به هنگام زاده شدن رستم، پهلوی تهمینه شکافته می‌شود و سیمرغ به زال می‌گوید که از پر او برجای شکافتگی بمالند تا به سرعت التیام یابد و چنین نیز می‌شود. • "که ای بلندنظر، شاهباز سدره نشین" از حافظ و نگاهی به کلمه‌ی سدره چنانکه در آثار قبل از اسلام دیدیم، سیمرغ بر درخت "ویسپوبیش" یا "هرویسپ" آشیان دارد. جبرئیل نیز بر درختی مقدس و آن جهانی مقام دارد که گاه "سدره‌المنتهی" و گاه "طوبی" خوانده می‌شود. به یکی بودن این دو درخت بارها اشاره شده است. در کشف‌الاسرار میبدی جلد هفتم آمده است که وقتی حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند کارد را بر حلق اسماعیل می‌نهد تا فرمان به جای آرد، "جبرئیل از سدره‌المنتهی" در پرید و کارد برگردانید. پس درخت طوبی و ویسپوبیش این جهانی نیست و عین‌القضاه -------- است: "درخت طوبی در بهشت همچون آفتاب است در دنیا." به هر حال چنان که پیش از این دیدیم سیمرغ، به سبب صفت‌ها و استعدادهای خارق‌العاده‌ای که دارد، همه جا به منزله‌ی شاه مرغان تلقی شده است. در چشم‌انداز عرفانی، پرواز پرندگان برای رسیدن به سیمرغ یا پادشاه خویش به منزله‌ی عروج ارواح انسانی به سوی جبرئیل --- یا عقل فعال است و بنابراین سیمرغ در منطق‌الطیر عطار را می‌توان نه رمز حق بلکه رمز جبرئیل دانست و مرغان را نیز ارواح آدمیان؛ این نکته‌ای است که هم حاج ملاهادی سبزواری و هم هانری کوبن به آن اشاره کرده‌اند.

•سیمرغ و عطار

عطار نیز اغلب این صفات را به زبانی دیگر به سیمرغ نسبت می‌دهد. سیمرغ در حالی که به ما نزدیک است از ما دورِ دور است و در حریم عزت خود آرام است و مستقر. او در ورای کوه قاف است و همه بدو مشغول و او از همه فارغ است.

هست ما را پادشاهی بی‌خلاف    در پس کوهی که هست آن کوه ِقاف

نام او سیمرغ، سلطان طیور        او به ما نزدیک و ما زو دورِ دور

در حریم عزّتست آرام او             نیست حدّ هر زبانی نام او

دایماً او پادشاه مطلق است       در کمال عزّ خود مستفرق است

او به خود ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد علم و خرد آنجا که اوست عطار در منطق‌الطیر آورده است که هر صورتی که در صحرای جهانی آمده است سایه‌ی سیمرغ -------- جهان را نیز سیمرغ می‌بینی و در می‌یابی که همه‌ی نقش‌ها از اوست و او خود رنگ ندارد: سیمرغ در داستان منطق‌الطیر، رمز حقَ است"

"هر لباسی کان به صحرا آمده است      سایه‌ی سیمرغ زیبا آمده است"

گر تو را سیمرغ بنماید جمال                 سایه را سیمرغ بینی بی‌خیال

گر همه چل مرغ و گر سی مرغ بود       هر چه دیدی سایه‌ی سیمرغ بود"

• در شاهنامه درباره‌ی حکیم و طبیب بودن و دانایی سیمرغ به تفصیل شرح داده شده است سیمرغ در زادن رستم و بهبود بخشیدن جای زخم تهمینه و زخم‌های رستم و رخش در جنگ‌ها، مهارت دارد. شبیه این عمل فوری را در باب واقعه‌ی معراج می‌بینیم که به آن "شِقِ صدر" رسول خدا گفته می‌شود. از پیامبر، قبل از آغاز معراج روایت می‌شود که فرمود: "جبرئیل (ع) آمد و مرا از خواب بیدار کرد و برگرفت و مرا در کنار محل سقایه‌ی زمزم برد و آنجا بنشاند، شکم مرا بشکافت تا به سینه و به دست خویش، باطن من بشست با آب زمزم و با وی میکائیل بود و به دست وی طشتی زرین و در آن طشت، توری زرین پر از ایمان و حکمت؛ جبرئیل آن همه در شکم من نهاد و سینه‌ی من از آن بیاکند و آنگاه شکافته فراهم آمد و به حال خویش باز شد و مرا هیچ از آن رنج نبود."

• سیمرغ، عنقا، رخ و طایر قدسی

در اینجا به معانی و دیگر اسم‌های سیمرغ پرداخته می‌شود. در داستان 524 "الف لیله و لیله " که کهن‌ترین ترجمه عربی "هزار افسان" است در برخی نسخه‌ها به جای سیمرغ واژه "رخ" دیده می‌شود و در برخی نسخه‌ها "طائر کبیر" به معنی مرغ قدسی و بزرگ آمده است. عنقا از ریشه‌ی عنق به معنی دارنده‌ی گردن دراز است. ابن اثیر 606، 1209 در "النهایه" گوید. در شاهنامه دو سیمرغ متضاد آورده شده که بدان اشاره خواهد شد و این نشان‌دهنده‌ی ثنویّت همه‌ی موجودات ماوراء‌الطبیعه نزد دین و آئین مهر است.

1-سیمرغ نیکوکار و نیک سرشت و مربی زال

2- سیمرغ تبهکار که اهریمنی و دشمن ایران است و به دست اسفندیار روئین‌تن کشته می‌شود.

• سیمرغ و اوستا

همانطور که گفته شد در بهرام یشت از پرندگان توانا سخن رفته است و پرنده‌ای که در بهرام یشت آورده شده است "وِرِثرغنه" نام دارد که سرودی در بهرام یشت به او اختصاص یافته است و از او به خدای سلحشوری، مهاجم و نیروی پیروزمند در مقابل دیوان است و در ده هیأت مختلف ظاهر می‌شود. هنگامی که زرتشت از اهورامزدا می‌پرسد که اگر به سحر اهریمنی گرفتار شد چه کند سرور دانا به او اندرز می‌دهد که پری از ورثرغنه را که به قالب پرنده‌ای حلول کرده است برگیرد و بر تن خود بمالد تا سحر دشمن باطل گردد و می‌بینیم که خاصیت شفابخشی این پرنده به سیمرغ شباهت دارد. سیمرغ در پهلوی به صورت "سین مورو" و "سنه مروک" هر دو دیده می‌شود. در "مینوک هزت" آمده است که آشیانه‌ی "سین مورو" بر درخت "هرویسپ تخمه" است و هر گاه "سین مورو" از آن برخیزد هزار شاخه‌ی آن برخیزد هزار شاخه بر آن درخت می‌روید و چون بر آن بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم‌هایش پراکنده گردد از آن چه گذشت نتیجه می‌گیریم که دور نیست ساینا در اوستا و سنه‌سن در پهلوی و سی‌نیا در سانسکریت وسین و آذری که در ترکیب "صائن قلعه" باقی مانده است.

• سیمرغ و سهروردی

سهروردی ابتدای رساله‌ی صغیر سیمرغ همه صفات و استعدادهای اساطیری سیمرغ و به خصوص جبرئیل را در کنار هم و به زبان رمز به سیمرغ نسبت داده است. صفات و استعدادهایی که در این مقدمه سهروردی برای سیمرغ می‌شمارد از این قرار است:

• صفیر او خفتگان را بیدار می‌کند.

• نشیمن او در کوه قاف است.

• صفیر او به همه کس می‌رسد.

• همه با اویند و بیشتر بی‌‌اویند.

• سایه‌ی او علاج بیمارانی است که در ورطه‌ی علت استسقا و دق گرفتارند.

• رنگ‌های مختلف را زایل می‌کند.

• بی‌جنبش پرواز می‌کند و بی‌پر می‌پرد.

• بی‌قطع اماکن نزدیک می‌شود.

• همه نقش‌ها ازوست و او خود رنگ ندارد.

• آشیان او در مشرق است و مغرب از او خالی نیست.

خلاصه‌ای از "منطق‌الطیر" عطار نیشابوری

همه مرغان جهان چه آنها که آشکار بوده و چه آنها که پنهان، انجمنی کردند. گفتند هیچ شهری خالی از شهریار نیست و ما نیز در پی یافتن پادشاهی برای جماعت مرغان باشیم. هدهد در میان جمع از ارتباط خویش با سلیمان نبی سخن می‌گویند و اشاره می‌کند که می‌توان رهبر جمع باشد تا با راهنمائی‌های او به پادشاه برسند هدهد می‌گویند. پادشاه مطلوب آنها "سیمرغ" است که پشت کوه قاف زندگی می‌کند و صفات او را بر می‌شمرد. صدها هزار مرغ روی به راه آورد و هدهد روی به راه آورده و هدهد در پاسخ مرغی دوباره‌ی طول راه چنین می‌گوید که تا درگه سیمرغ، هفت وادی فاصله است. وادی‌های طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا و بعد از مرحله‌ی هفتم عاشق به وصال معشوق نائل می‌گردد. مشکلات راه را نیز برمی‌شمرد. طالبان راه می‌افتند و در پس هر وادی عده‌ای می‌گذرند و عده‌ای درمی‌مانند و در نهایت تعداد آنان به "سی" مرغ می‌رسد. در این جا باریکترین تجربه‌ی عرفانی: عطار دست می‌یابد و آن را با شیواترین زبان بیان می‌کند که تحقق حضور یکی، در دو است و مثل شخص و تصویر او در آینه، توصیف می‌کند که بعداً شرح آن به تفصیل داده خواهد شد.

• همه بدو مشغولند و او از همه فارغ.

• همه از او پر و او از همه تهی است.

• همه‌ی علوم از صفیر این سیمرغ استخراج کرده‌اند.

• سازهای عجیب مثل ارغنون و غیر آن از دل او بیرون می‌آید.

• هر که پری از آن بر پهلوی راست بندد و بر آتش گذر کند از سوختن ایمن باشد.

• نسیم صبا از نفس اوست و از بهر آن عاشقان راز دل و اسرار ضمائر با او گویند.

همه این صفاتی که سهروردی به سیمرغ نسبت می‌دهد، در واقع صفات عقل فعال یا جبرئیل است که از نظرگاه سهروردی که اساطیر ایران باستان را در پرتو دیانت اسلام تأویل می‌کند به سیمرغ نیز نسبت دادنی است.
 

استاد يحيي و تناسبات طلايي

                                                    1389/6   نوشته رامين جزايري

استاد يحيي تار ساز، با نام اصلي هوانس آبکاريان، در سال 1254 شمسي در محله‌ي جلفاي اصفهان چشم به جهان گشود؛ پدرش خاچيک و عمويش هامبارسون علاوه بر شغل نجاري در حد برترين استادکاران، به ساخت ساز و خصوصآ تار نيز ميپرداختند.

بدليل پيچيدگي کار ساخت ساز و احتياج به داشتن تخصص‌هاي مختلف يحيي جوان با استفاده از تجارب پدر و خانواده‌ي خويش در اوان جواني شروع به ساخت تار نمود .با اينهمه بر ما پوشيده است که چرا وي در حدود سي‌سالگي از اين شغل فاصله گرفت و به کار دولتي اشتغال پيدا کرد. چنانچه از نامه‌نوشته‌شده وي که براي قدرداني از مدير مجله ناهيد (که در شماره قبل مجله از کار اوتقدير و تجليل شده است) در سال 1306 نگاشته شده است بر‌مي‌آيد وي در حدود سالهاي 1300 شمسي دوباره به کار ساخت ساز بازگشته و تا زمستان 1310 که بطور ناگهاني فوت مي‌کند بدين کار اشتغال داشته است.(براي اطلاعات بيشتر و دقيق‌تر از زندگي استاد يحيي به مجموعه مقالات آقاي دکتر ساسان سپنتا و خانم لاله جوشني در فصلنامه‌ي ماهور، شماره‌ي 31 رجوع کنيد). البته استاد يحيي اين شانس را داشته که از اطلاعات ذي قيمت خانواده استفاده کند، زيرا ساخت ساز نياز به دانستن کامل رشته هاي مختلف چون چوب‌شناسي،نجاري ،رنگ و پوشش ساز، ابزارشناسي و ... دارد که بدست آوردن تجربه در هريک حداقل يک‌دهه از عمر را نياز دارد . چنانچه بطور مثال در زمينه ابزارشناسي و کار با ابزار ، تنها براي يادگيري طرز صحيح تيز کردن ابزار به ده سال تجربه نياز است. (برگرفته از مقاله تيز کردن ابزار در کتاب لوتير تولز بولد که در آينده قسمت‌هايي از آن ترجمه و بروي سايت قرار خواهد گرفت.) و اين همه تنها بخش مربوط به ساخت فيزيکي ساز است و تخصص صدا‌شناسي و ساخت ساز خوش‌صدا و پيدا کردن ارتباط تغييرات صوتي در صورت تغيير در فيزيک ساز خود حکايت جدايي است که سالها کار مي برد. بي دليل نيست که سازندگان سازي در تاريخ ماندگار شده و بدرجات عالي شهرت و اعتبار مي‌رسند که در يک خانوده‌ي سازساز بوده باشند و در واقع در اثر استفاده از تجارب چند نسل است که فردي مي‌تواند به بالاترين سطح کيفي برسد، که نمونه آن خانواده استراديواري ونيز خانواده يحيي است. حالا شايد بهتر باشد تا با خواندن نامه‌ي استاد يحيي با چگونگي طرز فکر او و تاريخچه زندگي‌اش از زبان خودش آشنا شويم(اين همان نامه اي است که يحيي خان براي تشکر به روزنامه‌ي ناهيد نوشته است .اصل اين نامه در اثر تلاش آقاي تينوش بهرامي بدست آمده که تصوير آن در سايت ايشان قابل ملاحظه است.

آقاي مدير ،

بدون ذکر هيچ مقدمه با يک دنيا تشکر از لطف جنابعالي که نام گمنام حقير را سرلوحه يک قسمت از مقالات زيباي ناهيد قرار داده بوديد عرضه مي‌دارد که يگانه علت ترقي خارق‌العاده صنايع در ميان ملل متمدنه مغرب‌زمين همانا قدرشناسي و تشويق کاملي است که به انواع مختلف از ارباب حرف و صنايع مي‌شود، و از همين نقطه‌نظر است که مخترعين و صنعت‌کاران لايق در راه تکميل حرفه و صنعت خود حتي از بذل جان هم مضايقه نمي‌کنند! صنعت ناقابل حقير لايق آن نيست که يک قسمت ذي‌قيمت جريده محترمه ناهيد و دقت قارئين محترم آنرا ولو من باب مثال هم باشد اشغال و تضييع نمايد و اما بديهي است همين اندازه از تشويق موجب دلگرمي ساير ارباب صنايع شده و اگر ظاهرآ بازارشان رونقي ندارد لااقل روحشان بشاش و از اين سرزمين به کلي مايوس نميشوند! من باب مثل عرض ميکنم: اوقاتي که الجآ و ناچارآ دست از حرفه خود کشيدم و بنوکري دولت اشتغال داشتم در هر گوشه که بودم اتصالآ حقير را تشويق باعاده شغل اوليه‌ام مي‌نمودند، حتي اخيرآ که در قزوين اقامت داشتم سفارشات زيادي بحقير رسيد بقدري که مشتبه شده و يقين کردم که در روحيات جامعه تغييري حاصل و شايد مميزي در اصل و بدل بفرموده جنابعالي پيدا شده است. اين بود که دست از لقمه نان راحت کشيده و با شوق مفرطي با تيشه بي پير بجان تنه‌هاي درخت بارور توت و گردو افتادم! ولي افسوس که طهران همان طهران سابق و حقير هم در گوشه‌ي فراموشي باتلاف اوقات عزيز مشغول و بقول عوام هر گردي را گردو ميدانند در هر حال باز با يکدنيا تشکر از اينکه بدون هيچگونه سابقه و شناسايي از راه تلطف از اين افسرده ضعيف دلجويي فرموده‌ايد و همين اندازه از قدرشناسي حضرتعالي را بهترين اجر و مزدي براي زحمات سي‌ساله خود ميدانم.

يام افاضت مستدا

يحيي تارساز

با توجه به نثر منشي‌يانه‌ي او ميتوانيم به سطح سواد و دانش او پي ببريم و با ديدن سازهاي او نيز به نگاه زيبايي‌شناسانه و دقيق و تيزبين و حسن کمال‌جويي او واقف شويم.البته اطلاعات زيادي نيز از زندگي استاد از دقت در لابلاي اين چند سطر بدست مي آيد که يکي از انها روحيه افسرده و ياس مفرط از عدم احترام و ارزش جامعه به کار و شغل اوست که هنوز هم متاسفانه همين نگاه به اين پيشه در ايران وجود دارد؛

تناسبات طلايي در تار يحيي

نتايج تحقيقات علمي و روان شناسي اعلام مي کند که زيبا ترين اشکال و سطوح از نظر انسان ها، آنهايي هستند که در ابعاد آنها نسبت طلايي بکار رفته است. اين نسبت به عنوان عدد في خوانده مي شود و معادل آن به صورت اعشاري در حدود 1.618 است.اين نسبت را در دوره رنسانس نسبت اسماني و از قرن 19 نسبت طلايي مي خوانند. با نگاه دقيق به اندازه‌هاي تار يحيي متوجه ميشويم که ابعاد کاسه تار به اندازه 34 در 21 يکي از دقيق‌ترين مستطيل‌هاي طلايي است.(مستطيلي است که نسبت عرض و طول آن 1.618 باشد که از نظر زيبايي‌شناسي شکيل‌ترين و زيبا‌ترين مستطيل است).البته در بعضي از تارهاي آخر يحيي اندازه 35.1 در 21.7 نيز مشاهده شده که همان نسبت طلايي را دارد، از طرف ديگر اندازه خطي که کاسه و نقاره را به دو نيم ميکند در پايين‌ترين نقطه اتصال با کف کاسه در فاصله‌ي نسبت طلايي از طول کاسه تار است خرک تار نيز دقيقاً با همين نسبت بروي دهانه تار قرار ميگيرد. يعني اگر طول کاسه را 34 بدانيم محل قرار گيري خرک در فاصله 21‌سانتي از بيخ دسته است. علاوه بر اين نيز محل زدن مضراب بر سيمهاي تار در فاصله معکوس محل خرک است.و اين در حالي است که محل ضربه به سيم بر روي سيمهاي سه تار که همين طول سيم مرتعش را دارد در حدود 1.5 تا 2 سانتيمتر جلوتر ،به طرف دسته است.

طرح در ابعاد دقيق نيست

بدون شک تراشيدن کاسه‌ي تار در ابعاد و تناسبات طلايي فقط مي‌تواند ناشي از چشم زيبايي‌شناس استاد يحيي باشد که نه فقط در ابعاد کاسه بلکه در تراش تمام منحني‌هاي کاسه، نقاره و دهانه‌ها به زيباترين فرم و لطيف‌ترين قوس‌ها و منحني‌ها تجلي يافته است. البته عده اي ممکن است فکر کنند که تناسبات طلايي از ذهن غربي ها و از ديد زيبايي شناسي انان بدست آمده است، در حالي که اين تناسب در ابعاد بدن انسان و در اندازه هاي برگ گياهان و در طبيعت به وفور ديده مي شود. شايد بد نباشد که به تناسبات طلايي که در ويلن‌هاي استراديواري نيز بکار رفته توجه کنيم. البته اين مطلب در سايت‌هاي مربوط به ويلن‌سازي مورد بررسي قرار گرفته است ولي شايد ديدن ويلن و تناسبات آن جالب باشد.
 
 

به بهانه بزرگداشت استاد نریمان و رونمایی از تمبری برای تولد ایشان بیستم اسفند 1390 ، تهران

با تو بگویم از پدر عود ایران استاد منصور نریمان، چهره ی ماندگار دل های ایرانی و موسیقی ایران در عالمی که از روز ازل بنای آن بر مهر استوار گردیده است، رو به منظری از رویکرد بشر می رویم که در ان ، انسان معاصر، شاید دیگر در خود یارای چالشی رای حفظ آن چه از پیش داشته است، ندارد. هر نوع تلاشی برای حفظ اصالتی، کانونی و مجمعی با عنوان "میراث دار" به دست یغمای زمان می سپارد و رو به رهی می نهد که شاید بتواند در آن "طرحی نو" در اندازد و چه بسا "حرکت از نو"؛ این حرکت ها از روی چه سنگلاخ هایی باید باشد تا بتوان مسیر دشوار زندگی را هموار نمود و شاید باید پاسی از "عمر گرانمایه" به کوششی برای هموار نمودن راه صرف شود. در طی مسیر شاید ندایی را بشنود که " مگر عمر نوح داری؟" تا کی باید تجربه های گذشتگان را "از نو" آموخت؟ و کوره راه ها را برای رسیدن به روشنایی پیمود؟ چرا دمی نگاهی به راه های رفته شده ندارد. در جواب گاه می شنویم که مقتضای دنیای معاصر است از دم غنیمتی بگوییم و شادباشی و میراث خواری. اما این جهتی است که زمانه مایل است طی کند. چرا که خلاف آن" صبر بسیار بیاید"، زانوی شاگردی زدن دل را در برابر روزگار می طلبد و سپیدی موی را در آینه ها شاهد شدن. در سرزمین ایران در طی اعصار حضور بزرگانی چون حضرت مولانا ، ابراهیم و اسحاق موصلی، ابونصر فارابی و راهروانو راهرفتگانی را شاهدیم که در تسهیل حل و پاسخ معمای پر خم حیات برای همنوعان خود همواره کوشیدند و از ظهور رسالت آفرینش الهی خود همواره چنان می درخشند که فروغ آن هنوز بر تمدن حیات بشر استیلا یافته است. از دشواری راه گفتیم و زمانه؛ روزی"بزرگی پندی آزادوار داد مرا" که حضرت حافظ با وجود مقتضیات زمانه ی خود، عاری از هر گونه انتظار از پدید آمدن فضای مطلوب، به انجام رسالت معنوی خویش چنان همت گمارد که ما اکنون میراث دار چنین گنجیم. شرایطی که خود درباره ی آن می فرماید:

" دراین زمانه حریفی که خالی ار خلل است/صراحی می ناب و سفینه ی غزل است"

"مگر عمر نوح داریم؟" در طی این راه دراز و زمان اندکِ آدمی، باید از خود بپرسد: "چه دارد جهان؟ جز این که کارها بگذارند و طره ی شاهد دل برگیرند و به بوی آن زلف پریشان، بادیه ها پیمایند تا میعادگاه وصال"

                                                                 ************************************

سال 1372، پس از سال ها زانوی شاگردی برای مشق تار، در محضر استاد، بر زمین زدن از دل خود می پرسیدم که ای کاش این گنجینه ی آوا و نوا ، از پسِ تاراج زمان به خزانه ای سپرده شود، تا هر زاده ی این سرزمین، تا پایان روزگار، بتواند از آن نصیب ها ببرد. گاهی هم به آن راضی بودم که استاد در زمان تدریس، دقایقی را به خواسته ی این شاگرد ، برای ضبط چند زخمه از ساز تار یا عودشان، اختصاص دهند. ایشان هم توضیح می دادند که دهه ای است که به این فکرم و همه ی اسباب ثبت و ضبط صدا را هم مهیا کرده ام که در نوع خود بهترین باشد، اما به دنبال چند روزی بوده ام که به "خوشدلی" فضایی باشد که این مطالب را خلق کنم و بپرورم. دریغا که غبار محنت زمانه بر دل نشسته است و در پی آن دمم که دستی "گرد غم ز دل شوید"، چه دهه ای که درین فکر به سر شد، فرزند! استاد منصور نریمان احیاگر ساز عود یا همان بربت است که با خلق آثاری جاوید ، هر زخمه اش گویای دنیایی از احساس و گویای اسرار دل است. همان دلی که در روز آفرینش به ابلیس فرمود که "اینجا" جایگاه من است. دل استاد نریمان نیز که سراپرده ی محبت اوست! گوش سپاری به آوای آثار ماندگار استاد یاد آور " زهره در رقص آمد و بربت زنان می گفت: نوش" از حضرت حافظ است. در اعتلای ساز عود در بخش آموزش و پرورش، ایشان از سال 1341چه روز ها که حتی پس از ساعت مدرسه موسقی که بابای مدرسه درها را می بست، همچنان غرق در عشق آموزش به هنر آموز خود بودند. جناب حسین بهروزی نیا مصداق بارز این لحظات هنرستان موسیقی اند که دیگر، خورشید به قصد درآمدی دیگر از مشرق، به مغرب فرود کرده بود! و بسیاری دیگر از هم نفسان آن مدرسه و اتاق درس ِ ساز. در دانشگاه های هنر ایران چه حلقه ها که بر دور ایشان به سان مجلسی در آمده اند و مشق ها کرده اند، بیش از پنج دهه! رادیو های مشهد، شیراز و تهران از نوای ساز نریمان تا کنون "چه شورها" در دل شنوندگان ایران به پا کرده است. چه نسل هایی که با شنیدن آن غوغای عشق در دلشان هنگامه ها آفرید. از سویی در کنار هنرمندان موسیقی ایران، که هر یک ستارگان پر فروغی درآسمان هنر موسیقی ایرانند، لحظاتی شنوندگان را از زمین جدا کردند و با همنوایی هایشان در برنامه های تکنوازان، تماشاگه راز، گل ها مخاطب را به پرواز درآوردند. در هر قطعه فاخر تکنوازان این نکته مشهود ست که استاد منصور نریمان با بیان مطالب نواهای موجز و اجرای جملات غیر فابل پیش بینی، اخلاقیات را در هر مضراب از این عباات به حق به غایت رساندند تا یار همسازش نیز مجالی برای شرکت در این گفتمان موسیقایی و زمان لازم برای ابراز در اختیار داشته باشد. از تصنیف ترانه ها و نیز آثار بی کلام ارکسترال استاد نریمان می توان به نمو نه های زیادی اشاره کرد. صد ها اثر از ایشان ثبت و ضبط استکه کودکان هم از اثر رادیو یی استاد بی بهره نماندند؛ قطعه ی لالایی آن ها را در رویای شیرینی به آرامشی چون خواب فرو می بُرد. باری پس از گذشت سه سال در سال 1376 با حضور استاد منصور نریمان برای ثبت و ضبط مایههای موسیقی ایران به استودیو نهاله ی رودکی جناب پژمان بلورچی رفتیم تا همراه با هنرجوی همیشه همراه وی جناب علی پژوهشگر. در اتاقی مسکوت و در قلب گرمای مردادماه، بدون هوایی تازه! چه لبخند ها و گفتمان هایی که در تاریخ زندگی من و دوستان همراهم در آن ساعات ، که سرشا از لطفمان می کرد و لحظه شماری برای دیداری دیگر؛ با خود می گفتم: " خدا کند این لحظات تمام نشود"

به غیر من که اسیرم به دام طره ی دوست/ خدا خلاص کند هر کجا گرفتاری ست

دستگاه ماهور گوشه دلکش

پس از آن، سال بعد، چه لحظه ها در محضر دلنواز استاد نریمان به همراه تنی چند از دوستان از جمله دکتر نگار بوبان، علی پژوهشگر، یعقوب نوروزی برای انتقال مطالب از نسخه های شنیداری به صورت نسخه ی مکتوب، ساعت ها گذراندیم، با وجود همه ی زمانی کهدر طی سال های هفتادو هفت تا اوائل دهه ی هشتاد، ما دانشجویان هنر باید د طی روز های هفته صف تحصیلات دانشگاهی و مشق ساز می نمودیم... امـّا امید دیدارهایمان و شادنوشی در محضر ایشان راهمان می انداخت.

عکس: علی پژوهشگر، نگار بوبان، شایاندخت عابدینی منش 1381

از سال 1383 برای تایپ مطالب دست نویس که بخش زیادی از آن انجام شده بود وامدار زحمات تنی چند از دوستان شدیم. در اوائل سال 1387 از یاری های بی دریغ هنرمندان گرامی جناب یمی غفاری و سرکار هیلا فیضپور برخوردار شدیم. با این دیدارهای هفتگی، بالاخره در سال 1388به انجامی خوش بدل شد و نسخه های نیمه نهایی آن برای هر نوع ویرایش و اصلاح آماده شد. جناب پژوهشگر با دیدار های پیاپی با استودیو نهاله رودکی در صدد کنترل نسخه های تایپ شده نیمه نهایی بر می آمدند و نسخه های تصحیح شده دوباره به دست دوستان نت نویس می رساندماین دوره نیز وقت و دقت زیادی می طلبید. چرا که آوای عود ایرانی برای همیشه در تاریخ موسیقی مستند می شد. در خلال آماده سازی نسخه های نهایی که گاه با دشواری هایی روبرو می شوند، در صدد پیدا کردن ناشرینی برآمدیم که عهده دار این امر خطیر باشند. پس از چند بررسی که شاید گفتن آن به گفتگویی از سر درد دل بیانجامد، با پیشنهادی از سوی همراهی صادق جناب محمدرضا پرهیزکاری این امر محقق شد. با برگزاری جلساتی در سال 1385 در منزل استاد نریمان با حضور جناب رضا مهدوی مدیر کل مرکز نشر موسیقی حوزه هنری و جناب علیرضا میرعلینقی موزیکولوگ معاصر، نوشته ای امضا شد که نشر سوره ی مهر عهده دار این مهم شد. پنج سالی که در آن فراز و نشیب های بسیار بود. شاید گاهی دل زده مان می کرد. چه ها که دیدیم و کشیدیم:

"چه جور ها که کشیدند بلبلان از دی/ به شرط آن که دگر نوبهار باز آید"

گوشه ی قرایی در مایه ی افشاری بشنوید

کسالت هایی که از گذران زمان بر جسم استاد عارض می شد ایشان را به چالش هایی کشاند. چه طاقت ها از کفم ربود. در این خیال که چه کنم که باز گل لبخند بر لبان ایشان ببینم؟ آیا روزی دستان ایشان کتاب را ورق خواهد زدو امید وار بودم که برسد آن دم که این کتاب در ساعات تدیس بر روی پوپیتر بگذارند و بگویند: " بابا، ازین گوشه یکبار بریم!" در دل می پرسیدم که آیا می شود آن لحظه را ببینم؟

"بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر / باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید"

موسیقی

روزی جناب مهدوی پس ازقرارملاقاتی برای دریافت نسخه ی نهایی کتاب که آماده برای چاپ بود، از روی مهر شخصاً به منزل استاد آمدند و قرارداد را با دست خود به دست استاد نریمان سپردند، چه خوشایند بود شنیدن این پیام ! پس ازآن بود که پیشنهاد بخش دیباچه ی کتاب از سوی جناب یمین غفاری به شخص بنده داده شد و من با کمال میل و با تایید استاد نریمان به انجام آن مشغول شدم. زمانی نداشتم اما یاری دوستانم سبب شد که این بخش ترجمه نیز به کتاب ملحق شود. حلقه ی افراد سوره ی مهر یاریمان رساندند. کتاب به طراحی جلد و صفحه آرایی . پس از راهنمایی هاسی لازم برای چاپ کتون موسیقایی –که هنوز در ایران با دشواری هایی روبروست- می رفت که چاپ کتاب، برای نسخه ی نهایی مهیا شود. دل در دلمان نبود ... کاش این کارها زودتر هموار شود. "تا ریشه در آب است امید ثمری هست" دوستان با رسال پیام ها جویای احوال و اوضاع کتاب می شدند، سرشارمان می کردند که چه مشتاقند! با جلسات متعددی که با جناب زواری، جناب حسینی، جناب یوسف پور، جناب اکبرزاده سرکار خانم حسن نژاد داشتم، میدیدم که راه کوتاه تر شده است. توانمان کم بود ، استاد در بستر بیماری بودند، اما با دیداری که در بیمارستان قلب تهران با ایشان داشتم نویدی از سوی جناب مهدوی دریافت کردم و به ایشان ابلاغ کردم : استاد وعده دهید هرچه زودتر به شفاخانه ی منزل بازگردید. این نیز شد و مجلدی از نسخه ی نهایی کتاب را برای ایشان بردم که در صورت تایید، در اندک زمانی هزاران جلد دیگر هم به آن اضافه شود. تیرماه 1390 بود.

"هرگز حسد نبردم بر مسندی و مالی / الا که کرد یاری با دلبری وصالی"

چهارمضراب در مایه ی چهارگاه بشنوید

بادرج این خبر از سوی رسانه های خبری با همر دوستان نازنین روبرو شده ایم. هنوز بر این تفاخریم که همه ی آن یاران همراه ما در طی این سال ها بوده اند و خواهند بود. در29آبان امسال، خاطره ای بس شورانگیز در تالار فارابی دانشگاه محترم هنر، در عمق دل های ما و یاران همیشه همراهمان نشسته است که تکرار آن را نیز در چنین شبی در فرهنگسرای ارسباران شاهد هستیم. شادا و خرّما که در آستانه ی میلاد استاد منصور نریمان چنین شبی را در محضر گرم کانون گرم هنرپروران و هنردوستان ایرانمان به سرور نشسته ایم.

"چراغ بارقه ی آن سحاب روشن باد/ که زد به خرمن ما اتش محبت او"

 

شایاندخت عابدینی منش

قیطریه، تهران

اسفند 1390 خورشیدی